آلاء خانوم جانآلاء خانوم جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاله ریزه ی مامان و بابا

همه بدونن

سلام سلام به همه دیروز با بچمون رفتم سونوگرافی.جاتون خالی از ساعت 8 و نیم تا 1 اونجا بودیم.نمیدونم والا لابد همه گفته بودن آخر سالی یه سونوگرافیم بریم ببینیم چه خبره.خلاصه کلی نشستیم و گوسفندا رو شمردیم تا نوبتمون شد و رفتیم پیش دکتر. دکتر بعد از انجام معاینات در پاسخ به سوال من که دکتر جنسیت بچه چیه پاسخ داد که:...............   خلاصه همه اونایی که میخوان واسه نی نی چیزی بخرن بدونن که باید براش وسایل دخترونه تهیه کنن.   آلاء خانوم پیشاپیش سال نو رو به همه تبریک میگه و قول میده سر سال تحویل واسه همه دعا کنه. ...
27 اسفند 1391

دختر یا پسر؟مساُله اینست

سلام سلام به همه ینی بدونید بچه ای دارم از خودم بدتر که از قضا خیلیم شوخ طبعه و ما رو حسابی سر کار  گذاشته. وقتی فهمیدم نی نی دارم حس مادریم بهم میگفت نی نیم علی آقاست لذا 12 هفته رو با این حس سپری کردیم و بعد رفتیم سونوگرافی.دکتر که بررسی هارو انجام داد من گفتم دکتر پسره دیگه ؟ گفت نه.اتفاقا به احتمال 90 درصد دختره. در نتیجه ما  هم خودمون رو سریع تطبیق دادیم و به ادامه زندگی با آلاء خانوم پرداختیم تا این که دیروز مجددا رفتم سونوگرافی و مث دفعه قبل جنسیت نی نی رو از دکتر جویا شدیم و پاسخ این بود:به احتمال 70 تا 80 درصد پسره. البته مث اینکه بچه باحیایی داریم که خیلی اهل خودنمایی نیست.حالا قرار شده مجددا اواخر اسفند بریم سونو ب...
2 اسفند 1391

صرفا برای آپ شدن

سلام به همه اونایی که به امید خوندن مطلب جدید وارد وبلاگ میشن ولی امیدشون ناامید میشه. خب آخه باید حرفی برای زدن وجود داشته باشه خب. دیروز رفتیم دکتر وقت بعدیو داده بهمون برای 28  اسفند.میگم خانم دکتر 28 اسفند مدرسه هام تعطیلن اونوخ من بچه رو وردارم بیارم اینجا ؟خب نمیشه که.فلذا دکتر خیلی سریع تحت تاُثیر قرار گرفت  و در دم دستور صادر کرد که همه وقتای 28 اسفند رو بندازن 21 اسفند.ینی بدونید که من اینجور آدم تاُثیر گذاریم. حالا خودتون قضاوت کنید آدم به این تاُثیر گذاری وقتشو صرف وبلاگ نویسی میکنه.مسلما نه دیگه به جاش میره هی اینور اونور آدما رو تحت تاُثیر قرار میده.
1 اسفند 1391

گله و شکایت

سلام به همه میدونم که خیلی وقته مامانم مطلب جدیدی تو وبلاگ من نذاشته.میدونید از کجا فهمیدم از اونجایی که با منم زیاد حرف نمیزنه و کلا بی حوصله شده. البته 5 روزم نبودیم و رفته بودیم شهر بابام که به فامیلای بابا جونم بگیم که منم دارم میام آخه اونا نمیدونستن هنوز. مامانم اون اولا که میخواستن برام اینجا رو راه بندازن میگفتن انقد بدشون میاد از اونایی که با هزار امید میری تو وبلاگشون و میبینی هیچ مطلب جدیدی نذاشتن. حالا مامانم خودشون اینجوری شدن .حوصله هیچی رو ندارن و به منم نمیگن که چرا این جوری شدن. انقد این چند روزه مامانم حرص و غصه خورده از دست همه چیزا و آدما کلی رو رشد من تأثیر گذاشته. حالا الآن داریم حاضر میشیم بریم خونه عزیزم و...
23 بهمن 1391

کیک

سلام سلام از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون این بچه یه هفتست دلش  کیک  میخواد.دیگه دیروز انقد اصرار کرد دلم نیومد بهش بگم نه. با هم رفتیم یه پودر کیک خریدیم و اومدیم خونه و دست به کار شدیم. اول تخم مرغا رو شکستیم تو ظرف و بعدش رفتیم همزنمونو آوردیم.این همزن  ما یه بخشی از غذا سازمونه.منم دفعه اولم بود که میخواستم ازش استفاده کنم.خلاصه چشمتون روز بد نبینه تیغه همزنو وصل کردم به سریش و تو هوا روشنش کردم که ببینم درست جا افتاده یا نه که ناگهان طومار همزن در هم پیچیده شد و کلا از قیافه افتاد.دیگه کلی باهاش ور رفتم و بعد فهمیدم باید از یه سری دیگه هم استفاده میکردم.سری رو آوردم و وصل کردم و گذاشتمش تو ظرف تخم مرغ ها و ...
10 بهمن 1391

نی نی یه ذره،مامانش یه عالمه

 سلام به همه جاتون خالی 4 شنبه و 5 شنبه با مامانم رفته بودیم مدرسه و کلی مامانم کار داشتن.مامانم هی سر پا وایمیستادن  یا  طولانی رو صندلی مینشستن و اصلن حواسشون به من نبود. چشمتون روز بد نبینه شب که اومدیم خونه پاهای مامانم ورم کرد چه جور انقد که خودش داشت میترسید.دیگه زنگ زدیم عزیز جون و خاله بنفشمو دختر دایی جونم که اسمش رزیتاستو مامانش  اومدن ملاقات مامانم و کلی به من رسیدگی کردن و بعدم رفتن و ما خوابیدیم با این امید که فردا صبح پاهای مامانم به اندازه قبلیش برمیگرده. صبح که بیدار شدیم اولش شرایط مناسب بود ولی یه کم بعدش دوباره پاهای مامانم ورم کرد.میخواستیم بریم دکتر ولی بابام داشنن فوتبال میدیدن دلمون نیومد مز...
7 بهمن 1391

نامه

سلام به همگی  امروز برای اولین بار مامانم بالاخره فرصت پیدا کرد که یه ذره از فکر پایان نامش بیاد بیرون و برای من بنویسه.حالا مامانم میگن واسه من: آلا خانوم عزیزم سلام امروز که برات مینویسم شما حدودا  3 ماهته.ماه قبل 67 گرم بودی و خدا رو شکر خوب و سالم.امروز نمیدونم چقد شدی ولی میدونم که خوب و سرحالی چون  مامان کلی بهت میرسه و چیزایی که شما دوست  داری و واست مفیده میخوره.تازه کلی شعر و قصه و کتاب واست آماده کردم که انشاالله از همین روزا شروع میکنم و برات میخونمشون. مامان یه عالمه دوستای خوب داره که کلی مواظبشن و برای تو و مامان خوراکی های خوشمزه و هدایای با مزه میخرن.شما بعدا باید بهشون بگی خاله جونی.البته شما یه خ...
1 بهمن 1391

سری دوم خاله ها

سلام سلام به همه خب خاله ها چرا انقد مامانمو دعوا میکنین .اصل منم که میدونم یه عالمه خاله دارم دیگه لیست اسامی نمیخواد که .البته اینم بگم که  تعدادی از خاله هایی که اسمشون تو لیست اومده اونهایی هستن که در طول هفته باید از کار  و زندگیشون بزنن و بیان مراقب من باشنا  فک نکنین این لیستا رو هوا بسته میشه. حالا سری دوم خاله ها خاله شریعت جونی خاله چیت خاله طیبه که قراره برام بافتنی ببافه خاله ذو علم خاله فندق خاله از-را خاله زینب ها خاله مخمل خاله سمیراها خاله مستوره خاله حوریه خاله فاطمه ها  و ....  جاتون خالی چند روز پیش با مامانم رفتیم دنبال سیسمونی واسه آلاء خانوم.تخت و کمد و این ...
30 دی 1391