آلاء خانوم جانآلاء خانوم جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاله ریزه ی مامان و بابا

بدون عنوان

سلام سلام به شما      دوباره اومدیم ما حقیقتا وبلاگ نویسی برای آدمای تنبل مث من خیلی سخت و دشواره و با سختکوشی فراوان حاصل میشه. جاتون خالی گفتیم به بچه اهمیت زیاده از حد بدیم و بریم براش تخت و کمد بخریم.رفتیم اونجا مشاهده کردیم که یه تخت نوزادی و یه کمد دو در از جنس چوب که کیفیت خوبی داشته باشه حول و حوش 2 میلیون درمیاد.تازه در حالتی که برامون بسازن و ام دی افش هم تقریبا یک و نیم میلیون.این قیمتا از قیمت سرویس خواب مامان بچه حتی خیلی بیشتره. حالا نظریه بابای بچمون در این رابطه: اون اتاق (که قراره بشه مال بچمون)اندازه یه کمده کلا خودش(اتافمون کوچیکه).پس مث کمد ازش استفاده کن.ینی درشو باز کن وسایلو بنداز ت...
8 ارديبهشت 1392

سیسمونی ما

سلام سلام به همه جاتون خالی امروز با خاله لیلای منصوری رفتیم یه جاهایی و یه عالمه که البته اغراقه یه ذره وسایل خریدیم واسه نی نی مون. شامپو و صابون خریدیم واسش و لوسیون و پودر بچه که حتی آقا گولمون زد یه وسیله ای بهمون انداخت به عنوان پودر زن و گفت اینا پودرو حروم نمی کنه و تو دماغ بچه نمیره که ایجاد آلرژی کنه و از این حرفا و خلاصه ما یه دونه خریدیم ازش. بعد یه بسته پوشک خریدیم واسش که با خودمون ببریم بیمارستان.آخه اوندفعه که رفته بودم دکتر خانومه میگفت من از اول 7 ماهگی ساکمو آماده گذاشته بودم که هر وقت یهو اتفاقی افتاد ببرم بیمارستان دیگه ما هم برای اینکه یه وقت غافلگیر نشیم میخوایم ساک ببندیم. بعدشم ناخن گیر خریدیم و شونه و شیشه و...
28 فروردين 1392

و باز هم ما آمدیم

سلام به همه عاشقان و شیفتگان ما راستشو بخواید خیلی وقته میخوایم مطلب جدید بذاریم تو وبلاگمون ولی هر دفعه وسط نوشتنمون یه اتفاقی میفته و کار متوقف میشه. اگر از حال ما بخواید هردو خوبیم نی نی هم به همه سلام میرسونه  و ایام فاطمیه رو هم به همه تسلیت میگه. خیلی زیاد دلم میخواد که یه شب برا مراسم عزاداری آلاء خانومو ببرم بیت.دعا کنید قسمتمون بشه بریم اونجا. فعلا چون خیلی تنبل شدیم و حال نوشتن نداریم باهاتون خداحافظی میکنیم تا برنامه بعدی.
21 فروردين 1392

همه بدونن

سلام سلام به همه دیروز با بچمون رفتم سونوگرافی.جاتون خالی از ساعت 8 و نیم تا 1 اونجا بودیم.نمیدونم والا لابد همه گفته بودن آخر سالی یه سونوگرافیم بریم ببینیم چه خبره.خلاصه کلی نشستیم و گوسفندا رو شمردیم تا نوبتمون شد و رفتیم پیش دکتر. دکتر بعد از انجام معاینات در پاسخ به سوال من که دکتر جنسیت بچه چیه پاسخ داد که:...............   خلاصه همه اونایی که میخوان واسه نی نی چیزی بخرن بدونن که باید براش وسایل دخترونه تهیه کنن.   آلاء خانوم پیشاپیش سال نو رو به همه تبریک میگه و قول میده سر سال تحویل واسه همه دعا کنه. ...
27 اسفند 1391

دختر یا پسر؟مساُله اینست

سلام سلام به همه ینی بدونید بچه ای دارم از خودم بدتر که از قضا خیلیم شوخ طبعه و ما رو حسابی سر کار  گذاشته. وقتی فهمیدم نی نی دارم حس مادریم بهم میگفت نی نیم علی آقاست لذا 12 هفته رو با این حس سپری کردیم و بعد رفتیم سونوگرافی.دکتر که بررسی هارو انجام داد من گفتم دکتر پسره دیگه ؟ گفت نه.اتفاقا به احتمال 90 درصد دختره. در نتیجه ما  هم خودمون رو سریع تطبیق دادیم و به ادامه زندگی با آلاء خانوم پرداختیم تا این که دیروز مجددا رفتم سونوگرافی و مث دفعه قبل جنسیت نی نی رو از دکتر جویا شدیم و پاسخ این بود:به احتمال 70 تا 80 درصد پسره. البته مث اینکه بچه باحیایی داریم که خیلی اهل خودنمایی نیست.حالا قرار شده مجددا اواخر اسفند بریم سونو ب...
2 اسفند 1391

صرفا برای آپ شدن

سلام به همه اونایی که به امید خوندن مطلب جدید وارد وبلاگ میشن ولی امیدشون ناامید میشه. خب آخه باید حرفی برای زدن وجود داشته باشه خب. دیروز رفتیم دکتر وقت بعدیو داده بهمون برای 28  اسفند.میگم خانم دکتر 28 اسفند مدرسه هام تعطیلن اونوخ من بچه رو وردارم بیارم اینجا ؟خب نمیشه که.فلذا دکتر خیلی سریع تحت تاُثیر قرار گرفت  و در دم دستور صادر کرد که همه وقتای 28 اسفند رو بندازن 21 اسفند.ینی بدونید که من اینجور آدم تاُثیر گذاریم. حالا خودتون قضاوت کنید آدم به این تاُثیر گذاری وقتشو صرف وبلاگ نویسی میکنه.مسلما نه دیگه به جاش میره هی اینور اونور آدما رو تحت تاُثیر قرار میده.
1 اسفند 1391

گله و شکایت

سلام به همه میدونم که خیلی وقته مامانم مطلب جدیدی تو وبلاگ من نذاشته.میدونید از کجا فهمیدم از اونجایی که با منم زیاد حرف نمیزنه و کلا بی حوصله شده. البته 5 روزم نبودیم و رفته بودیم شهر بابام که به فامیلای بابا جونم بگیم که منم دارم میام آخه اونا نمیدونستن هنوز. مامانم اون اولا که میخواستن برام اینجا رو راه بندازن میگفتن انقد بدشون میاد از اونایی که با هزار امید میری تو وبلاگشون و میبینی هیچ مطلب جدیدی نذاشتن. حالا مامانم خودشون اینجوری شدن .حوصله هیچی رو ندارن و به منم نمیگن که چرا این جوری شدن. انقد این چند روزه مامانم حرص و غصه خورده از دست همه چیزا و آدما کلی رو رشد من تأثیر گذاشته. حالا الآن داریم حاضر میشیم بریم خونه عزیزم و...
23 بهمن 1391